امـروز بـه “ آنـهـایی” مـی انـدیـشـم
کـه رویِ “شـانـه هـایم” گـریـه کـردنـد . . .
و نـوبـتِ “ مــَـن” کـه شـُـد
“ شـانـه ” خـالـی کـردنـد !!!
امـروز بـه “ آنـهـایی” مـی انـدیـشـم
کـه رویِ “شـانـه هـایم” گـریـه کـردنـد . . .
و نـوبـتِ “ مــَـن” کـه شـُـد
“ شـانـه ” خـالـی کـردنـد !!!
خانمی برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت !
اونجا متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه !
مثلِ همه ی مامانا مشکوک شد
اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان !
ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه !
یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت :
از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !
یعنی مامانت اونو برداشته ؟
مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم !
تو ایمیل خودش نوشت :
مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ،
و درضمن نمیگم که برنداشتی !
اما واقعیت اینه که از وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده !
با عشق ... مسعود !
روز بعد ایمیل مادرِ مسعود :
پسر عزیزم!
من نمیگم تو با ویکی رابطه داری، و در ضمن نمیگم که رابطه نداری !
اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ،
حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود !
با عشق ... مامان !
خدااز این مامان ها نصیب نکنه